قدس آنلاین- ۱۴ فوریه ۲۰۰۸؛ روزی است که هزاران هزار نفر از دوستداران مقاومت اسلامی برای تشییع پیکر فرمانده جهادی حزب الله به خیابان های ضاحیه جنوبی بیروت آمدهاند؛ چشم های مردم گریان است و چشم های آسمان هم. باران میبارد و تابوتِ «حاج رضوان» را که با پرچم حزب الله پوشانده شده، شست و شو میدهد. ضاحیه جنوبی بیروت بارها و بارها شاهد حضور پرشور مردم برای تشییع شهدا بوده، اما نه مانند این تشییع. این جمعیت برای تشییع پیکر کسی به خیابان آمدهاند که پیش از این هرگز او را نمیشناختهاند و هرگز اسم او را نشنیدهاند مگر آنکه تبلیغات آمریکاییها به گوششان خورده باشد که برای «عماد مغنیه» خط و نشان میکشیدند و برای سرش میلیونها دلار جایزه تعیین میکردند. این مردم هرگز «عماد مغنیه» را نمیشناختهاند و اگر او به شهادت نمیرسید، پس از آن هم هرگز او را نمیشناختند؛ چرا که زندگی مردانی چون عماد این گونه است: نهایت تلاش و فداکاری، رسیدن به بزرگترین دستاوردها و پیروزیها و دستآخر، گمنامیِ مطلق. و مردانی چون عماد، از پشت پرده گمنامی بیرون نمیآیند، مگر آن هنگام که به شهادت رسیده باشند.
***
عماد از روزهای آغازینِ نوجوانیاش، سر پرسودایی داشت؛ آن گاه که کلاس درس در دانشگاه آمریکایی بیروت – یکی از بهترین دانشگاههای غرب آسیا– را ترک کرد و به عضویت سازمان آزادیبخش فلسطین درآمد – سازمانی که البته هنوز قدم در راه صلح با اسرائیل نگذاشته بود -. چیزی نگذشت که عمادِ نوجوان، با هوش و استعداد سرشارش، به عضویت «نیروی ۱۷» درآمد؛ نیروی ویژهسازمان آزادی بخش فلسطین. و علیرغم اینکه فضای غالب میان مبارزان فلسطینی در آن سالها، چپ گرایی و مارکسیسم بود، عماد – با رابطه مداوم و مستمری که با آیت الله سید محمد حسین فضل الله داشت – جزء معدود اعضای نیروی ۱۷ به شمار میآمد که به اسلام معتقد بود و به احکام شرعی عمل می کرد.
ششم ژوئن ۱۹۸۲، روزی بود که ارتش رژیمصهیونیستی، لبنان را مورد تهاجم قرار داد و علیرغم مقاومتِ نه چندان قدرتمند نیروهای حاضر در جنوب لبنان، توانست تنها چند روز بعد به دروازه های بیروت برسد. پیشروی نسبتاً سریع ارتش اسرائیل، این جا بود که متوقف شد؛ جنوب بیروت. جوانانی همچون عماد مغنیه با سلاحهای سبک سعی می کردند مانع ورود ارتش اسرائیل به بیروت شوند. همین جا و همین روزها بود که گروهی از شیعیانِ انقلابی طرفدار امام خمینی (ره) شکل گرفت که بعدها نامی بامسما برای خود انتخاب کردند: «حزب الله»؛ حزبِ خدا، حزبِ مردان خدا.
و عماد، همراه با معدودی از دوستانش که به تازگی سازمان آزادی بخش فلسطین را ترک گفته بودند و گروهِ خودشان را تشکیل داده بودند، به دلیل هوش و استعدادِ فراوان در مسائل نظامی و امنیتی و البته تجربهاش در «نیروی ۱۷»، فرماندهی بخش مهمی از عملیات علیه نیروهای اشغالگر صهیونیستی را برعهده گرفت.
آپریل ۱۹۸۳، خودرویی پر از مواد منفجره وارد ساختمان سفارت آمریکا در بیروت شد و لحظاتی بعد، ساختمانِ سفارت ویران شد. زمانبندیِ عملیات نشاندهنده هوش و گستردگی اطلاعات طراحان عملیات بود: انفجار درست زمانی صورت گرفت که رؤسای پایگاههای سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) در خاورمیانه و جنوب آسیا برای شرکت در جلسهای به سفارتخانه آمده بودند و این گونه بود که بزرگترین فاجعه برای CIA بوجود آمد: ۱۷ تن از مهمترین اعضای این سازمان، کشته شدند.
اکتبر همان سال، انفجاری دیگر، ساختمانِ تفنگداران دریایی آمریکا در نزدیکی فرودگاه بیروت را ویران کرد. سربازانِ اشغالگری که تحت عنوان «عملیات صلح آمیز» به بیروت فرستاده شده بودند اما چه کسی بود که نداند که آمریکاییها در نزاعی که یک طرفش ارتش اسرائیل باشد و طرف دیگر فلسطینیها، نمی توانند بیطرف بمانند؟ تفنگداران دریایی آمریکا اشغالگر بودند و مأموریتشان در راستای کمک به اسرائیل و همین، کفایت می کرد. نزدیک به ۳۰۰ تن از سربازان آمریکایی، در عرض چند ثانیه کشته شده بودند: دیگر جایی برای سربازان آمریکایی در لبنان نبود. باقیمانده سربازان آمریکایی به سرعت خاک لبنان را ترک گفتند.
اینجا بود که انگشت اتهام آمریکایی ها به سوی عماد نشانه رفت، سرویس های اطلاعاتی چندین کشور او را در صدر لیست سیاه خود قرار دادند و زندگی مخفیانه او که حالا به نام حاج رضوان شهره شده بود، آغاز شد. عماد به پس پرده رفته بود و دیگر از پس پرده گمنامی بیرون نمی آمد، تا ۲۵ سال بعد، آن هنگام که شهادت، او را از پس پرده گمنامی بیرون آورد.
آمریکایی ها از لبنان بیرون رانده شده بودند و حالا، نوبت سربازان ارتش رژیم صیهونیستی بود. قدم به قدم، عملیات حزب الله علیه پایگاه های ارتش اسرائیل و گشتی های اسرائیلی، سازمان یافت و افزایش پیدا کرد. ارتش اسرائیل نه می توانست جنوب لبنان را ترک گوید و نه می توانست در آن جا بماند. عملیات هایی که عماد و دوستانش طرحریزی و سازماندهی می کردند دمار از روزگار صهیونیستها درآورده بود و خواب را از چشمانشان ربوده بود و نهایتاً، ۲۵ ماه مه سال ۲۰۰۰، ارتش رژیم صیهونیستی– که قبل از این برای خودش هیبتی داشت و ارتش های قدرتمند عربی را شکست داده بود – با تحقیر و خواری از جنوب لبنان فرار کرد. اولین آرزوی عماد محقق شده بود: «جنوب لبنان آزاد شد». آن گونه که بعدها دوستانش روایت کردند هنگامی که مردمِ آواره با خوشحالی وارد روستاهای آزاد شده میشدند، عماد نیز همراهشان میدوید و شادی می کرد و هیچ کس از میان آن جمعیت، نمی دانست که این مردِ میانسالِ خوشچهره، معمار این پیروزی است.
جنوب لبنان آزاد شده بود اما چند مأموریت باقی مانده بود: هنوز تعداد زیادی از رزمندگان در اسارتِ صهیونیستها بودند و هنوز فلسطین و مسجد الأقصی در اشغال بود. برای به سرانجام رساندن مأموریت اول، عماد عملیاتی را طرحریزی کرد که تابستان سال ۲۰۰۶ اجرا شد و در آن، ۲ سرباز اسرائیلی به اسارت نیروهای مقاومت درآمدند. (۲ سربازی که بعدتر، و بعد از به شهادت رسیدن عماد با تعداد زیادی از اسرا مبادله شدند) و برای انجام مأموریت دوم، عماد تمام توانش را به کار گرفت تا از امکانات حزب الله برای آموزش و تسلیح گروه های فلسطینی استفاده کند.
تابستان ۲۰۰۶؛ ارتش اسرائیل در پاسخ به عملیاتی که نیروهای مقاومت برای اسیرکردن دو سرباز صهیونیست اجرا کرده بودند، جنگی تمام عیار را آغاز کرد که ۳۳ روز به طول انجامید و بر خلاف آن چه تحلیل گران و خود صهیونیستها پیشبینی میکردند، با شکستِ تمام عیار اسرائیل به پایان رسید. معمار و فرمانده این دومین پیروزی بزرگ حزب الله بر اسرائیل نیز عماد بود. ارتش اسرائیل که روزی ارتشهای قدرتمند مصر و سوریه و اردن را تنها در عرض شش روز به خاک سیاه نشاند، حالا – به لطف مجاهدتها و فداکاریهای عماد مغنیه و همرزمانش -، از یک گروه کوچکِ چریکی در کوه های جنوب لبنان شکست میخورد؛ و اسرائیلیها این گفته دیوید بنگوریون – اولین نخست وزیر اسرائیل – را خوب به یاد سپرده بودند که: «اسرائیل پس از آن که در اولین جنگش شکست خورد، رو به نابودی می گذارد.» و این، اولین شکستِ همه جانبه صهیونیستها در جنگی تمام عیار بود.
***
۱۲ فوریه ۲۰۰۸، منطقه امنیتی کفرسوسه، دمشق. صدای انفجاری به گوش میرسد و اندکی بعد، منطقه توسط نیروهای امنیتی سوریه قرق می شود. همان شب، خبری دردناک، دشمنان رژیم اشغالگر قدس را عزادار میکند: «عماد مغنیه، معاون جهادی حزبالله لبنان به شهادت رسید.» و از این شب، عماد از پسِ پرده گمنامی بیرون میآید.
*منتشر شده در ویژه نامه بیت المقدس روزنامه قدس
نظر شما